
«شاهراه ظهور یا در پشتی؟» یادداشتی است که وحید جلیلی ۱۵ سال پیش در مردادماه ۱۳۸۸ نوشته بود. او بهمناسبت دهه فجر و در آستانه نیمهشعبان دوباره این یادداشت را بازنشر کرده است:
شاهراه ظهور یا در پشتی؟
تأملی در قیچی بهائیت و انجمن حجتیه
تشیع با اشاره معصومین علیهمالسلام از همان ابتدا بر گرد عالمان عامل و محدثان صادق شکل گرفت و در دوره غیبت صغری و کبری، «فهم فقیهانه» در کنار «صیانت نفس» و «شجاعت برای حفظ دین» معیارهای اصلی خط امامت اعلام گردید: «من کان منالفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدینه…».
ولایت اگرچه در برخی دیگر از نحلههای اسلامی نیز (با تعاریف معنوی خاص) به شکل پررنگ مورد توجه بود اما از آنجا که صرفاً بر دریافتهای شهودی و بسترهای معنوی متکی شد نه از امکان اثبات و ترویج و نقد استدلالی برخوردار بود و نه رخنه مدعیان دروغین و معنوینمایان کورباطن در آن چارهای داشت.
از مهمترین ویژگیهای جریان معنویت منهای فقاهت، شعبهشعبه شدن پیاپی و شکلگیری فرقههای باطنی بسیار متنوع و متکثر است. در حالی که امامت شیعی معنویت را در بستری اجتماعی و برای شکلگیری نظام اجتماعی-سیاسی هدایت میکند و حاصل تجربههای معنوی فردی را برگرد فهمی فقیهانه و مستدل متحد کرده و به حرکتی هدفمند و اجتماعی میکشاند. اقطاب معنویِ بیرون از دایره تشیع حداکثر به حلقههایی محدود و جمعی (و نه اجتماعی) میانجامد که چه بسا رقابتهای آشکار و نهان نیز بر سر مریدیابی و مرادبازی با هم دارند.
از امتیازات تشیع همین «جمع» فقاهتی بین معنویت و عدالت (و فرد و جامعه) است. اگرچه طی قرون هیچگاه شمع مکتب «جمع» فرو نمرده بود، سرانجام با عبور از گردنههای بسیار در طلیعه قرن پانزدهم هجری با محوریت «فقیهی عارف و مجاهد» در چارچوب نظام ولایت فقیه به صورتبندی محکم و دقیق خود رسید. رخنه در این منظومه معرفتی-معنوی-اجتماعی ممکن نیست جز به برهم زدن توازن در اجزای این مجموعه.
در هفتههای اخیر انواع تلاشها برای رخنه در این منظومه و متلاشی کردن آن را شاهد بودیم. از کسانی که در ردای مرجعیت فقهی به استفتائات بیبیسی پاسخ میگفتند تا جیرهخواران ملکه اعظم را از بلاتکلیفی شرعی به در آورند تا آنها که خود را انقلابی و عدالتخواه معرفی میکردند و جهاد خویش را با همراهی رضا پهلوی و مریم قجر در برابر نظام اسلامی پی میگرفتند. و در روزهای اخیر نیز کسانی که با ظاهری معنوی و زلال! راههای میانبر برای رسیدن به امام زمان(عج) را در برابر ولایتفقیه پیشنهاد میکردند.
شاید «بابیت» تاکنون مهمترین راهکار یا شاهکار بریتانیا برای مقابله با پیشروترین جریان اسلامی یعنی تشیع باشد. انگلیسیها که نوک پیکان استعمارگری در منطقه خاورمیانه و شبهقاره بودهاند همواره کوشیدهاند تا با شناخت دقیق امتیازات امت اسلامی، آنها را خنثی و در مواردی حتی به ضد خود تبدیل کنند.
فتنه بابیت در ایران یکی از بارزترین نمونههای مکر و تزویر بریتانیاست که بر مهار اصلیترین محور و موتور حرکت تشیع یعنی اندیشه امامت و مهدویت متمرکز شده است. علیمحمد باب مدعی آن بود که دری به خانه امام زمان(عج) کشف کرده است که میتوان به بهانه آن از شاهراه اصلی تشیع خارج شد و زودتر به مقصد رسید. و البته «باب» که در ابتدا قرار بود دری باشد به خانه خورشید، کمکم تونلی شد به پستوهای کاخ باکینگهام و سردابهای کنیسههای صهیونیسم! او که قرار بود نزدیکترین مسیر باشد به مهدی(عج) از قضا دورترین از کار درآمد و بیربطترین!
طرفه آنکه انگلیسیها در مقابل بابیتی که خود تأسیس کرده بودند گروه دیگری را علم کردند که خود بابیت دیگری را ترویج میکرد. انجمن حجتیه که از دشمنترین دشمنان نایب امام زمان (عج) در احیای شاهراه تشیع بود نه تاب فقاهت داشت و نه حال جهاد!
مهمترین تکلیف شرعی این بابیهای جدید (در پوشش مبارزه با بهائیت) خلوت کردن شارع جهاد از طریق فراخوان به درهای پشتی برای ملاقات با امام زمان بود. رابطه با مهدی(عج)؛ رابطهای بود فردی و معنوی که از هزارهایش هم حرکتی اجتماعی و سیاسی شکل نمیگرفت و چالشی با طاغوت نتیجه نمیشد.
در این رویکرد امام زمان(عج) بزرگتر و پرشکوهتر و منزهتر از آن بود که نایبی داشته باشد و به جهادی که خود مستقیماً و عیناً فرمانده آشکار و حاضرش نباشد امر کند. مثل آنکه امیرالمؤمنین(ع) مالک را به مصر یا سیدالشهدا(س) مسلم را به کوفه فرستاده باشد و خیل شیعیان بیاعتنا به نایب و نماینده امام، هر یک به دنبال ذکری معنوی و حالتی ملکوتی برای ارتباط مستقیم با امام غایب باشند و گمان برند که دیدن روی امام آخرکار و منتهای کمال است، غافل از آنکه چه بسیار مقربان و نزدیکان و بینندگان و تماشاگران چهره نورانی ائمه که تماشاگر محض ماندند و جهنمی شدند.
فتنه بابیت در یکی دو دهه اخیر، به مدد صورت موجه و معنوی خود ابعاد تازهای پیداکرده است. تو گویی جمهوری اسلامی ذاتاً نسبتی با موعود و مهدویت ندارد و گروهی که عمدتاً هم ریشههای انجمنی دارند آمدهاند تا اندیشه مهدویت را احیا کنند! روش احیای مهدویت هم آن است که با علَم کردن بحثهای معنوی و به هم بافتن شایعات و شنیدهها، کراماتی برای بعضی اهل معنا که مستقیما از در پشتی به خانه خورشید راه پیدا کردهاند نقل کنیم و اقشار به اصطلاح مذهبی را «فردفرد» به سوی شخص مهدی(عج) و نه آرمان و رسالت او روانه کنیم. نظریه «بابیت» یا «در پشتی» با سوءاستفاده از احساسات محبان اهل بیت به بهانه نشان دادن راههای سریعتر و مطمئنتر، نوعی دینداری و ولایتمداری اختصاصی را باب میکند که کمکم به استغنا از مسیر امامت میانجامد.
امامت که قرار بوده محور تجمیع و تراز تجربههای فردی برای تسریع در سلوک و حرکت جمعی و اجتماعی و جهانی مؤمنین به سوی جامعه و جهان ایدهآل باشد در این رویکرد انحرافی به بهانهای برای انفراد و انشعاب تبدیل میشود. امام خمینی با بستن درهای انحرافی، دروازه بزرگ انتظار را در عصر جدید گشود و شاهراه ظهور را با فهم دقیق و فقیهانه خود از مکتب اهل بیت علیهمالسلام و معنویت عمیق عدالتخواهانهای که از اجداد طاهرینش به ارث برده بود نشان داد.
تاریخ معاصر تشیع نشان داده است که صادقترین و برجستهترین محبان و پیروان حضرت صاحبالامر تربیتیافتگان «مکتب ولایت فقیه» خمینیاند و جدیترین دشمنان نایب امام زمان(عج)، مدعیان بابیت در هر دو روایت بهاییگری و انجمن حجتیهای آن. اگر کرامت در نگاه آنان در خواب دیدن است و شفا دادن و پیشگویی کردن و جفت شدن کفش پیشپا و… کرامت بزرگ امام خمینی بستن باب «بابیگری» و گستراندن جبههای در اندازه آرمانهای مهدوی و در افتادن با شیطان بزرگ و به راه انداختن جنگ جهانی فقر و غنا و مستضعفین و مستکبرین است. ولایتفقیه نخواهد گذاشت دستاوردهای تاریخی تشیع در انقلاب اسلامی دستخوش فتنههای جریان ارتجاعی و استعماری بابیگری شود.