
شاید عجیب به نظر برسد که یک روشنفکر در مصاحبه ای که تماماً در مدح مذاکره است و ستایش گفتگو، آرزوی مرگ تاریخی مخالف خود را می کند، چرا که پیشترها جریان روشنفکری جمله ای منسوب به ولتر را ورد زبان خود داشت که «من با آن آنچه شما می گویید مخالفم، اما تا پای جان از حق شما برای بیان آن دفاع می کنم.»
دکتر آزاد ارمکی نیز با دیدگاه های دکتر جلیلی مخالف است، اما به جای آنکه تا پای جان از حق آزادی بیان وی و از ضرورت گفتگو و مذاکره در «عصر طلایی گفتگو» دفاع کند، از بن جان مشتاق میرایی تاریخی اوست.
حقیقت آن است که جامعه شناس ما، همانند بسیاری از روشنفکران به یک گسست حاد از واقعیت دچار است. زمانی که دکتر ارمکی می گوید «آقای جلیلی نماینده ایران در سازمان انرژی اتمی بود و آنجا قرآن می خواند» شاید این شبهه مطرح شود که آیا بقیه سخنان وی نیز با همین مقدار از دقت و درستی بیان شده است؟
اما حقیقت تلخ آن است که از قضا این توصیف از دکتر جلیلی، نزدیک ترین جمله این مصاحبه به واقعیت است، چرا که دکتر جلیلی نماینده بوده است، اما نه در سازمان انرژی هسته ای، که نماینده رهبری در شورای عالی امنیت ملی، و البته قرآن هم می خواند، اما نه در سازمان انرژی هسته ای، که علی الخصوص در جلسات هفتگی حکمت سیاسی.
ای کاش بقیه سخنان این جامعه شناس نیز چنین نسبت ضعیفی را با واقعیت حفظ می کرد. این عبارت را در نظر بگیرید: «وقتی ثروت آمریکایی وارد ایران شود، ثروت اروپا و بقیه جهان هم وارد می شود و پروژه توسعه در دستور کار قرار می گیرد.»
آیا به عقیده جامعه شناس ما، دشمنی دیرینه آمریکا با ایران که با کودتا علیه دولت مصدق آغاز شد و بعد از انقلاب مردمی ایران با وضع تحریم های ظالمانه و بی سابقه ادامه یافت، برای این هدف بوده است که با ایران مذاکره کند و از این طریق ثروت خودش را وارد ایران کند؟
یا برای آن بوده است که ثروت این ملت را به تاراج ببرد؟ آیا دولتی که چشم به معادن کمیاب اوکراین دارد، در صدد ضمیمه کردن کانادا به خاک خود است، کانال پاناما را از آن خود می داند و سودای تصاحب گرینلند را دارد، حقیقتاً اینگونه به آب و آتش می زند تا ثروت هایی را که از گوشه گوشه جهان با عرق جبین استعماری خود جمع کرده است وارد ایران کند؟ خوشا به حال ایران!
آنچه در این مصاحبه به اشتباه «عقده پنهان» جامعه برای مذاکره با امریکا خوانده می شود، در حقیقت شرطی سازی جامعه به مذاکره برای حل مشکلات است که محصول مشترک همین جدایی رمانتیک روشنفکری از واقعیات جامعه و جهان و دستور کار پنهان و آشکار محافل قدرت و ثروت است که برای منافع خود آینده کشور را به اراده خارجی پیوند می زنند و با یک شعبده محفلی، مذاکره را به جای یکی از ده ها کار وزارت خارجه، به تنها کار دولت تبدیل می کنند.
گویا ارزهای ناشی از صادرات، قاچاق، تسهیلات بانک های نورچشمی و حقوق های نجومی کفاف زیاده طلبی آنان را نمیدهد که در رویای هزاران میلیارد دلار سرمایه گذاری آمریکا و اروپا دندان تیز می کنند. ریشه های فکری این رویکرد را می توان تا سندروم لولهنگ رزم آرا نیز دنبال کرد.
از طنزهای تلخ این گسست شیزوفرنیک روشنفکری از واقعیت آن است که از قضا انگشت اتهام مخالفت با گفتگو را به سوی کسی نشانه رفته است که بیش از هر مسئول و حتی روشنفکری به فرهنگ گفتگو در عمل پایبند بوده است. مسئولین به جای خود، حتی روشنفکر و استاد دانشگاهی را هم نخواهید یافت که هر هفته در جلساتی که به روی عموم مردم باز است، تا پاسی از شب به گفتگوی با مردم بنشیند.
«نداشتن هاضمه فکری» آن است که بر سال ها مقاومت ملی و دینی در برابر زیاده خواهی آمریکا و اروپا چشم فروبست و چند ساعت مذاکره سیاسی را مبنای نظریه پردازی خود قرار داد. این امر محصول گسست حاد روشنفکری از جامعه و محبوس شدن در مونولوگ های خود در چهاردیواری های کلاس های درس است.
اینجا همان نقطه ای است که مهمل گویی های محافل قدرت و ثروت و خودگویی های محافل روشنفکری به هم می پیوندند و علیه جمهور قد علم می کنند تا مبادا مذاکرات صرفاً به یکی از ده ها کار وزارت خارجه تبدیل شود، که اگر این ده ها کار در دستور کار جدی دولت قرار گیرد، نه حیثیتی سیاسی برای محافل قدرت و ثروت باقی می ماند و نه حیثیت علمی برای محافل روشنفکری.
محمدرضا طاهری | روزنامه عصر ایرانیان