ایرانیادداشت

استقلال و خندقهای خودساخته ایرانگرایانِ افراطی

قشری که در کشور خود را ایرانگرا می نامد با "یکی دانستن" خودسوزانه از "گذشته-حال-آینده" یک برمودا ساخته است.

به گزارش شبکه عدالت ، پرفسور «حمید رضا یوسفی» استاد دانشگاه پتسدام آلمان در یادداشتی به طرح این سوالات پرداخته که چرا در ایران با تکرار مشکلات ماندگار، جانکاه و هزینه ساز روبرو هستیم؟ دلیل درگیریهای بی پایان میان-نسلی کشور چه می تواند باشد؟ چرا تفکر کپی شده، تقلیدگرا و به نوعی “اجاره‌نشینی فکری” که ریشه در مغز استکبارزده دارد، آسیب‌زا و پرمخاطره است و ذهن را نسبت به توانمندیهای ذاتی خود بیگانه می‌کند؟ چه راههایی برای برون رفت از این “ازخودبیگانگی وارداتی” وجود دارد؟

قشری در کشور که خود را ایرانگرا می نامد با “یکی دانستن” خودسوزانه از “گذشته-حال-آینده” یک برمودا ساخته است. ریشه بسیاری از منازعات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و بین المللی این یکی دانستن “گذشته-حال-آینده” است.

بدبختی اندیشه سیاسی در بخشی از کشورمان به توهم این قشر گره خورده است که “گذشته” را “تاریخ” نمی داند: نوستالژی و حسرت گذشته بخشی از “الان” این قشر است که با آن زندگی می کند و جایگاه کشور را در جهان با آن می سنجد. “آینده” هم دچار همین مصیبت در افکار و باورهای این قشر است: “آینده” برای این قشر “آینده” نیست، بلکه تداعی و گذشته است که دنبال تحقق آن است و با آن در حال زندگی می کند. “آینده” برای این قشر “امیدیست” که با تداعی گذشته در “الانِ” باورهایشان می جوشد. برمودای “گذشته-حال-آینده” مثل ماشینی است که بویژه در افکار عمومی جوانان مرتب قربانی می گیرد و نسلها را به هم برای ادامه قربانیگیری و اِشغال ذهن آنها به هم وصل می کند.

این تنها قشری نیست که در این دام بسرمی برد، بلکه کسانیکه دنبال تسخیر همه جانبه ایران هستند، برای تحقق این توهم به آنها کمک می کنند. رسانه های فارسی زبان در کشورهای غربی آنها را همراهی می کنند و با دلجویی کاذب آنها را در این دور باطل حفظ می کنند. زندگی در رویای کوروش، داریوش، رضا شاه و فرزندش محمدرضا شاه بعنوان انسانهای برتر و قوی برای آنها عادی شده است و چهل و شش سال است که می گویند “شاهزاده دو ماه دیگر به ایران برمی گردد: کار این حکومت تمام است”. این قشر آرزوهای خود را در این توهم می بیند و شرایط واقعی امروز را با این آرزوها مقایسه می کند و به حکومت فعلی ناسزا می گوید و عامل بدبختیهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی کشور معرفی می کند و مدام تکرار می کند که “اگر الان کوروش، رضا شاه یا محمدرضا شاه در ایران بود، وضع ما در ایران و جهان این نبود و ما به جرگه هفت کشور صنعتی پیوسته بودیم.” تکرار مدام این آرزوها و عدم تحقق آن در رفتار و افکار این قشر خشونتی بسیار مخرب ایجاد کرده است که آن را در اغتشاشات متعدد کشور بارها مشاهده کرده اید.

این آرزوی پر از توهم نشان می دهد که این قشر بین “گذشته-حال-آینده” هیچ فرقی قائل نمی شود و در برمودای آن زندگی می کند. این قشر باید بفهمد که تاریخ – همانطور که ابن خلدون بدرستی گفته است – جامعه شناسیِ تکوینیِ ملتهاست و اگر فهم واقعی از آن نداشته باشد، هرگز نمی تواند “امروز” و “فردای” خوبی برای خود و کشور ترسیم کند. این قشر از کشور در دام این برمودای مرگبار قرار دارد و هیچ اشرافی به آن ندارد و میلی هم به محک زدن این توهم از خود نشان نمی دهد. حسرت “گذشته” و مدینه فاضله “آینده”، امکان زندگی واقعی در “حال و اکنون” را از این قشر گرفته است. درهم-تنیده-دیدن “گذشته-حال-آینده” باعث بریدگی این قشر از جامعه فعلی و بروز بحران هویتی شده است و جامعه را در التهاب نگه می دارد.

برمودای “گذشته-حال-آینده” را رها کنید!

عدم درک و ناتوانی در تفکیک درست “گذشته-حال-آینده” این قشر را در حبابی مرگبار گرفتار کرده است و آنها را مدام به جان دیگران می اندازد. این حباب آبستن حوادث است و جامعه را مدام مثل قلیان ناآرام می کند.

قشر ایرانگرا خودش را اسیر فهم نادرست برمودای “گذشته-حال-آینده” کرده است و در کشور جامعه موازی درست می کند و از سیستم حکومتی فعلی در همه عرصه ها فاصله می گیرد و هیچ درک واقعی از این رفتار برموداییِ خود ندارد. این قشر باورِ تبدیل به اندیشه شده خود را شمشیر سامورایی می داند که وظیفه اش در ایران از بین بردن کسانیست که در “گذشته-حال-آینده” زندگی نمی کنند و نمی خواهند این ایدئولوژی را بپذیرند. این قشر چنین افرادی را هم در داخل و هم در خارج از کشور، متحجر، تندرو و دشمن هست و نیست خود معرفی می کند و با آنها بصورت نابودگر می جنگد: از امضا گرفتن جلوی پارلمان کشورهای غربی گرفته تا ایجاد آنچه که در ایران به آن “فتنه” می گویند.

ایرانگرایان که همه چیز امروز خود را با گذشته مقایسه می کنند و با آرزوهایشان برای آینده ای بهتر در خوش خیالی به سرمی برند – در دور باطل گذشته-حال-آینده درجا می زنند، می نالند، نوع حکومت را باعث و بانی وضعیت زندگیشان می دانند و در نهایت مثل مهناز افشار، علی کریمی یا مهدی نصیری و بسیاری از ایرانگرایانِ دیگر با کوله باری از توهم و درک مجهول “گذشته-حال-آینده” سر از کانادا و کشورهای دیگر غربی درمی آورند و بی تامل “جاوید شاه می گویند”. رفتار این ایرانگرایانِ افراطی مشتی نمونه خروار است.

این مساله در کشور ما به یک “فرهنگ فرار” تبدیل شده است. افرادی هم که در چهل سال گذشته قصد پناهندگی در کشورهای غربی را داشتند، مثل آقای نصیری عمل می کنند. کیس پناهندگی آنها در شش سال اول انقلاب در کنار ایرانگرایی جنگ تحمیلی بود و می گفتند که بخاطر جنگ در امان نیستیم و نمی خواهیم فرزندانمان در جنگ کشته شوند: فرزندان همین ایرانگرایان؟؟!!

از آن به بعد تا به امروز با حربه های دیگری از ایران به قصد پناهندگی خارج می شوند. متقاضیان ایرانگرا برای واقعی جلوه دادن کیس و هدف خود از کشور مدتی در کشور دست به اعتراض می زنند، به سیستم حکومتی می تازند، امیدوار می شوند که به زندان هم بروند، گذشته را دورانی درخشان می نامند و بعد با تهیه عکس و فیلم از سمپاشیهای خود در کشور، از ایران خارج می شوند و اسم آن را “فرار از ظلم” و رسیدن “به سرزمین آزادی، برای مبارزه با ظلم در ایران” می گذارند. البته این شامل حزب منحله توده، جریانهای تجزیه طلب چپ و راست و آنچه که “حزب کمونیست ایران” در خارج از کشور می نامند، نمی شود. ریشه ایدئولوژی این گروهها فرهنگهایی غریب هستند که سنخیتی جز تضاد با روند تاریخی در ایران ندارد. شاید یکی از دلایل شکست این تفکر در ایران همین غریبگی مفهومی و معنایی با نگاه فرهنگی و تمدنی ایران باشد.

فکر می کنید چرا گفتگوی مسئولین کشورمان با سیاستمداران غرب دشوار است و کشورهای غربی ایران را مرتب به نقض حقوق بشر متهم می کنند و با ایجاد فشار اقتصادی، سیاسی و رسانه ای هر چه بیشتر زندگی را برای ورزشکاران، پزشکان و مهندسان سخت می کنند و باعث مهاجرت آنها می شوند؟ اشتباهاتی را هم دولت کشورمان می کند، ولی این اشتباهات دلیلی بر این نیست که جان ایرانگرایان مهاجر در وطنشان در خطر است و باید از دست حکومت به آمریکا و کانادا یا انگلستان و هلند فرار می کردند تا در ایران به دار آویخته نشوند.

دلیل محکومیت ایران نقض حقوق بشر و ظالم بودن حکومت آن نیست بلکه دلیلش دروغ هایی است که ایرانگرایان در دادگاههای کشورهایی که قرار است آنجا اقامت بگیرند، درباره سرزمین مادری خود می گویند. آنها برای گرفتن پناهندگی به هر خیانتی تن می دهند و هیچ ابایی هم از این رفتار خود ندارند. برنامه هسته ای ایران را چه کسی جهانی کرد و از غرب خواست که به ایران حمله کند؟ سازمان منافقین که در خیابانهای کشورهای غربی گدایی می کردند. الان همین منافقین در مقابل پارلمانهای کشورهای غربی بر علیه حکومت ایران امضا جمع می کنند. حتی در نهایت که کیس آنها رد می شود، به کلیسا پناهنده می شوند و مسیحی می شوند. همه این افراد کسانی هستند که همه – بخصوص در شبکه های مجازی – شعار “جانم فدای ایران” سرمی دهند.

ایرانگرایانِ افراطی که در ایران زندگی متفاوتی در مقایسه با افرادی که خودشان را ایرانی می دانند و کشورشان را واقعا در هر شرایطی دوست دارند این است که با فریب شعور خود – کلاغ را قناری به مردم جامعه خود و جهان معرفی می کنند. زندگی با این دروغ بزرگ، چندین سال بعد گریبان آنها را می گیرد و دلشان برای ایران تنگ می شود و دست از پا درازتر به ایران برمی گردند و برای ایران و مردم ایران دلسوزی هم می کنند. این قشر این باور را مرتب سرکوب می کنند که در غرب با آنها همانطور برخورد می شود که خودشان در کشور با افغانها برخورد می کنند.

جمهوری اسلامی ایران برای از بین بردن همین تفکر ایرانگرا بوجود آمده است تا کسی جرأتِ رنگ زدن کلاغ را‌ نداشته باشد و آن را بعنوان قناری قالب کسی نکند. دنبال مقصر نگردید و با محاکمه خود در دادگاه شعورتان از خودزنی و زندگی در حباب توهمی که برای خود ساخته اید دست بردارید. جریان ایرانگرایی جلوی رشد واقعی ایران را بخاطر بقای پوشالی خود گرفته است و باعث و بانی بسیاری از مشکلات نونی کشور است.

برای فهم خودفریبیِ ساختار ایرانگرایانِ افراطی، آشنایی با گذشته ضرورت دارد تا افراد جامعه به این درک برسند که این نگرش بخاطر تکبعدی بودنش به خشونتهای گسترده درونفرهنگی و میانفرهنگی ختم می شود.

تفکیک ایدئولوژی “گذشته-حال-آینده” – که کشور را با مشکلات ماندگار، جانکاه و هزینه ساز روبرو کرده است – می تواند این قشر را هم از قلیان مرگبار برمودایی که در ذهنش برای خود تراشیده است، نجات دهد، هم از اجاره نشینی فکری رها کند که باعث خاموشی ذهن این قشر در برابر واقعیتهای تاریخی شده است.

شناخت خودفریبیِ ایرانگرایانِ افراطی و برونرفت از این برمودا – که هم ازخودبیگانگی وارداتی و هم بدنامسازی کشور در خارج از کشور را به همراه داشته است – نیاز به اجرای بایدهایی در چارچوب یک فرآیند مستمر دارد که جدی نگرفتن آنها می تواند بحرانهای مختلف و بیشتری را بوجود بیاورد و به انس بیشتر مردم با این توهم منجر شود:

باید یک رابطه متعادل و متناسب میان فهم از گذشته، حال و آینده برقرار کنیم و بیاموزیم که “گذشته ما ایرانیان” تاریخ است نه حال و اکنون. تنها راه ممکن این است که از گذشته درس بگیریم تا امروزِمان را متناسب با ظرفیت و شرایط بسازیم و چشم اندازی واقعی از آینده برای خود تعریف کنیم که مدینه فاضله و گذشته گرایی نباشد. این بدترین نوع تحجر، درجازدن و خودفریبی است.

باید از تحولات جامعه و قوانین مربوط به آن در ادوار مختلف تاریخی آگاهی پیدا کنیم و درباره توانمندیهای بالقوه و بالفعل فرهنگ و تمدن خود و چگونگی “شدن” آنها اندیشه کنیم تا بتوانیم ایران را به یک کشور مستقل و قدرتمند تبدیل کنیم. این فرآیند نیازمند اراده فردی، تلاش جمعی و شناخت بدون تعصب ارزشهای ملی است.

باید به تبیین روایت‌های غلط و تحریف‌شده یا روایت‌های تاریخی که به نفع گروه‌های خاص یا قدرت‌طلبی عده ای محدود ساخته شده‌اند، بپردازیم که این خود مستلزم بررسی انتقادی بدون سانسور تاریخ ملی کشور است. در این راستا لازم است که هم نقاط تاریک تاریخ و هم افتخارات و دستاوردهای کشور را بررسی کنیم و به تصویر دقیق‌تر و موثق‌تری از گذشته خود برسیم. یادتان نرود که گذشته منزلگاه باورها نیست، بلکه کلاس درسها و عبرتها برای حال و آینده ای بهتر است.

باید نسبت به وجود تفکر استعماری و امکانات ذاتی خودمان آگاهی پیدا کنیم و به بررسی صادقانه باورها، ارزشها و تعصبات مخربمان بپردازیم. این کار مستلزم درگیر شدن خود با تاریخ و به چالش کشیدن مفاهیم تاریخی است تا مفاهیم ما و شعورمان را مورد دگردیسی و دگرگونی قرار ندهند و وارد برمودای مرگبار توهم نکنند.

نظام آموزشی کشور باید مورد بازنگری اساسی در برنامه‌های درسی و آموزشی قرار بگیرد که باعث رشد و آشنایی هر چه بیشتر مردم از مهد کودک تا آخرین سقفهای دانش و سیاست شود.

پایان/

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا